مادر نوشت
الینای من نفسم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم ولی خیلی برای وبلاگت دلم تنگ شده بود بالاخره مدرسه تموم شد منم شدم یه مامان خانه دار بیکار آخرین روزهایی که مهد میرفتی واقعا از زود بیدارشدن خسته شده بودی و همش میگفتی مامان کی مدرسه تموم میشه تو ومن خانه دار بشیم منم میخندیدمو میگفتم خانه دار !من و تو !میگفتی آره دیگه تو نری مدرسه و منم نرم مهد ماشالا این روزا دیگه بزرگ شدنتو حس میکنم عین خودم احساساتی.امسال خدارو شکر سال خوبی برای ما بود پارسال چهاردهم خونه رو کوبیدیم و شش ماهه با یاری خدا و تلاش بابات ساختیمش و الان سالگرد کوبیدن خونمونه امسال تو رفتی مهد و من کلا آرامشم بیشتر از سالهای دیگه بود درست امسال هجم کاریم تقریبا دو برابر پارسال بود ولی از بابت نگهداری تو آرامش داشتم و از مهدت خیلی راضی بودم خدارو هزار مرتبه شکر بابایی بهمن ماه از پایان نامه فوق لیسانسش دفاع کرد و فعلا از استرس درس و دانشگاه راحت شدیم.خدایا هزاران مرتبه شکرت.الان که اینارو مینویسم یاد نوشته همین موقع های پارسال افتادم که کلا استرس زندگیمون خیلی بیشتر از الان بودخیلی وقته عکسات رو هم برات آپلود نکردم که اونم هر موقع وقت داشتم انجام میدم .قوربونت مامان سمیرا