نفسم روز دختر بر تو عزیز دلم مبارک

الینای گلم این روزا  با مامانی میری کلاس زیمناستیک.قوربونت برم هم مامانی وهم آقای مربی از کارت راضی هستن.هر چی استاد میگه گوش میدی مربی میگه نسبت به سنت ماشالا خیلی آی کیوت بالاست ایشالا که این طور باشه .عاشق کلاستی روزاشونو حفظ کردی واگه یه روزی کاری داشته باشم و نخوام ببرمت حسابی ناراحت میشی .فعلا  بابایی سر ساختمون مشغوله فکر نکنم بتونیم امسال بریم مسافرت .البته خدارو شکر این خونه ای که هستیم به خاطر نزدیکش به خونه در حال ساختمون خیلی خوش میگذره وهمش میریم فضولی که ببینیم چه جوری میسازنش.امروز روز دختر بود صبح که پا شدی مثل همیشه بوست کردم و بهت تبریک گفتم بابایی هنوز باغه ووقت برداشت میوه ها هنوز نمیدونم قراره چی برات هدیه بگیره.بهت گفتم لباساتو بپوش بریم برات هدیه بگیریم مثل همیشه گفتی مامانی منو ببر کتابخونه خودم انتخاب کنم.گفتم چشم .میدونستم مثل بقیه بچه ها زیاد اسباب بازی دوست نداری از بچگیت اینجوری بودی دیگه عادت کردم بعضی موقع ها اونقدر باهات جدی صلاح مشورت میکنم که یادم میره فقط چهارسالته این روزا شدی تمام عمر و روح مامانی بعضی موقع ها دلم میخواست این قدر درکت بالا نبود تا کمی بچگی میکردی.میگی مامان اگه تو باشگاه مربی سرم داد کشید ناراحت نشی من میخوام قهرمان بشم  عیبی نداره من میگم من ناراحت نمیشم تو ناراحت نشو میگه مامان میترسم تو ناراحت بشی من ناراحت نمیشم .مامان قوربون دل پاکت و درک بالات بره