شیطون بلا و آذر ماه
الینا جونم این ماه خدا رو شکر زیاد از گلایه خبری نیست.نسبت به ماه قبل خانم تر شدی و کمتر اذییتم کردی١٩ این ماه تو برای بار دوم دختر دایی شدی عمه سارا صاحب یه نی نی کوچولو شد که اسمشو گذاشتن مهدی. ٢٠ آذر هم تولد دختر خاله هستی دعوت بودیم که خیلی بهت خوش گذشت اونقدر با هستی شلوغ کردید و بالا پایین پریدید که نتونستیم یه عکس ازتون بگیریم (قوربونت برم مثلا گفتم این ماه آروم تر شدی شیطون بلا) این ماه ماشالاخیلی باهوشتر شدی مطالبی از کتابت که ماههای قبل قادر به درکشون نبودی الان خیلی راحت متوجه میشی تا یادم نرفته بگم یکی دو ماهه اسم عروسک محبوبتو از علیرضا(اسم پسر عمه)به امیر علی(اسم پسر خاله) تغییر دادی و شب و روز تو کیسه خواب نوزادی خودت میخوابونی .چند وقته خودت به تنهایی مسواک میزنی .بیشتر موقع ها فکر میکنم رفتار و افکارت شبیه یه بچه دو سال ونیمه نیست اون موقعه که ترس تمام وجودم رو میگیره که چقدر تربیت بچه ای مثل تو سخته .چند روز پیش که مثل همیشه محکم بغلت کرده بودم و همش قوربون صدقه ات میرفتم و میگفتم که تو رو از همه بیشتر دوست دارم تو تمام وجود منی.یهو یه سوال عجیب ازم پرسیدی مامان حتی از خداهم بیشتر؟با این سوال تنم لرزید سکوت کردم یه سکوت تقریبا طولانی سوالات زیادی از ذهنم گذشت واقعا الینای من تو این سن به مفهوم خدا پی برده بود؟ بعد این که خودمو جمع جور کردم گفتم نه عزیزم اول خدا رو دوست دارم بعد شماهارو.تو هم باید از همه بیشتر خدارو دوست داشته باشی چون اون مارو آفریده .نمیدونم معنی حرفمو فهمیدی یا الکی سر تکون دادی ولی اینو میدونستم که بعد از این کار من دشوارتر شده.چند روز بعد هم وقتی با بابایی بازی میکردی و بهت خیلی خوش میگذشت بابایی بهت گفت ببین چه بابای خوبی داری باهات بازی میکنه تو هم در جوابش گفتی آره خدا این بابای خوبو بهم داده .من و بابایی اون موقع بهت افتخار کردیم .ان شالا اون خدایی که نامش از زبون پاک یه بچه دو ساله بیرون میاد تو رو از بلاها حفظ کنه ...............الیناجونم ٢٩ هم رفتیم ده جبدرق آخه آقاجون به خاطر استخدام عمو محمود تو بانک قوربونی نذر کرده بود.شب یلدا هم خونه حاجی مامایینا دعوت بودیم که واقعا خیلی خوش گذشت بعد فوت باباجون(سال ٨٥)هیچ وقت شب یلدایه به این خوبی نداشتم بعد شب یلدا هم چند روزی به خاطر این که چرا بدون بابا جون این شب یلدا خوشحال بودم شدیدا ناراحت شدم
جشن تولد سه سالگی دختر خاله هستی
عکس گوسفند قربانی عمو محمود
عزیزم سومین شب یلدات مبارک
الینا و علیرضا (پسر عمه)در حال نظارت بر تقسیم گوشت گوسفند قربانی (نفسم این سارافونت رو خودم با عشق برات دوختم که خیلی دوسش داری)