دیماه و نفسم
خوشگل مامانی این ماه فصل امتحانات مدرسه و دانشگاه بود ومامان طبق روال سالهای قبلی که طالب علم بود زیاد این ماهو دوست نداشت.عزیز دلم این ماه بازم شلوغ شدی میتونم بگم دیگه شلوغیت به اوج خودش رسیده و منو باز کلافه کردی رنگهای سیاه و سفید وسبز و نارنجی و آبی و زرد رو خیلی خوب تشخیص میدی ولی تو تشخیص رنگ قرمز یه کوچولو اشکال داری این روزا بهترین تفریحمون اینه که بابایی شعر آذری با مزه ای که در وصفت گفته رو بخونه و تو برقصی. همچنان شدیدا مامایی هستی و اگه خدای نکرده بابایی یه نگاه چپ بهش بکنه پشیمونش میکنی امروز یه اتفاق جالب برات افتاد وقتی که مثل همیشه میخواستم به زور بخوابونمت دیدم چندین دقیقه ست که حواست به خودت نیست مدام محکم با دستت پاتو فشار میدی وقتی که علتشو ازت پرسیدم در حالی که نگران بودی با اشاره استخون پاتو نشون دادیو مامان این چیز محکم چیه تو پام !از یه طرف از خنده داشتم میترکیدم از طرف دیگه جلوی خودمو نگه داشتم تا یه وقت احساس نکنی که حرفت خنده دار بوده آخه قیافت خیلی جدی بود بهت گفتم الینا جون اون استخونه جاهای نرمشم گوشته مثل همیشه بعد گرفتن جواب سری تکون دادی.یه روز که من تو مدرسه بودم و تو با ننه تو خونه بودی از یه لحظه غفلت ننه استفاده کرده بودی و روی دیوار نقاشی کشیده بودی اولش خیلی دعوات کردم ولی وقتی دقیق نگاش کردم جلوی دهنم رو گرفتم تا نخندم که یه موقع تشویق نشی آخه خیلی خنده دار بود ازت پرسیدم این چیه گفتی یه دایناسوره که تیغ تیغی (پره)هاش خستش کرده گذاشته زمین اینم بچش هستش که مامانشو نگاه میکنه یه وقت فکر نکنی اشتباها یه چشم براش کشیدم نخیردایناسور کوچولو نیم رخ نگاش میکنه اونقدر تعجب کردم که قیافم دیدنی شد عکس نقاشیتو برات گذاشتم تا وقتی بزرگتر شدی به توضیحت بخندی
الینا با ثنا کوچولو (دختر دوست دوران دبیرستانم پریسا)
الینا ودختر خاله هستی در حال خوردن شکلات آنهم با پوستش
هستی و الینا وپسر خاله (امیر علی کوچولو)
امیر علی خوابیده بیا ما هم خودمونو الکی به خواب بزنیم
اینه نهایت دوست داشتن داداشی
اینجاهم فیگور خوابت گرفته بود هر کاری میکردیم از تخت نمی اومدی پایین
محوطه دانشگاه .الینا منتظر بابایی
بابایی زود بیا خسته شدم