الینا واین روزها
الینای عزیزم چند شب بود موقع خوابیدن همش از من میپرسیدی چرا همش روز میشه بعد شب.ومن مثل همیشه برات توضیح میدادم.تا اینکه چند روز بعد اینبار سوالتو با لحن عصبانی که چرا منظورمو نمیفهمی پرسیدی.اینبار بود که فهمیدم منظورت تکراری بودن روزوشب بوده.برای منی که همیشه وهر روز به گردش بردن تو وپر کردن وقتت به بهترین وجه کارم بود کمی ناراحت کننده بود پرسیدم چرا تکراریه ؟گفتی آخه خسته شدم همش روز میشه بلند میشیم بعد دوباره شب میشه باید بخوابیم تا کی اینجوریه.ذهنم هنگ کرده بود جوابی برای سوال یه بچه سه ساله نداشتم ناراحتیم چند برابر شد چه قدر زود به تکراری بودن این دنیا پی برده بود با سرعتی که تو رشد درک وفهمش ازش میدیدم میدونستم به همین زودی ها پی میبره خیلی چیزها تو دنیای مادی تکراریه.بغضمو قورت دادم و گفتم گلم همه چی تکراری خواهت شد جز خوبی پس تا میتونی از خودت خوبی یادگار بذار .سرتو تکون دادی و دیگه این سوال رو نپرسیدی.
اینروزهاهم مثل روزهای قبل عاشق کتابو ودرسی.وقتی یه کار خوبی میکنی ومیخوام برات جایزه بگیرم فقط دوست داری کتاب جایزه بگیری.
مشکل بزرگت هم اینه که وقتی یه بچه میزنتت نمیتونی از خودت دفاع کنی وگریه میکنی.خیلی سعی میکنم این رفتارتو ترک کنم ولی فعلا موفق نیستم.
کاملا بعد ترکی به فارسی هم مسلطی.با این که قبل دو سالگی به خاطر این که دوست داشتم به زبان مادریت حرف بزنی حتی یک کلمه فارسی هم باهات حرف نمیزدم ولی خداروشکر با استعداد بودی و فارسی رو هم زود یاد گرفتی