الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

@@@الینا @@@دلیل زنده بودنم

من الینا هستم ۹ ساله به وبلاگ من خوش اومدید

تولدم مبارک

تولد من یعنی الینا در تاریخ ۲۲ اردیبهشت هست  این سال به خاطر کرونا فقط مادربزرگم رو به تولدم دعوت کردیم ولی  امید وارم سال بعد کرونا می ره و دوستانم رو هم به تولدم دعوت میکنم . 🥰🥰😍😍😘😘🥰🥰😍😍😘😘🥰🥰😍😍😘😘 ...
15 خرداد 1399

من برگشتم

سلام من الینا هستم و۹ سال دارم  من حالا میتوانم خودم وبلاگمو بنویسم 😊 من ساحب یک برادر شدم که اسمش را گذاشتیم محمد حسین👶محمد حسین تازه دوساله شده من داداشم و خیلی دوست دارم وبا دنیا عوض نمیکنم  داداشم من رو خیلی دوست داره هر وقت که وسایلم و خراب میکنه منم گریه میکنه و اون میاد منو بوس میکنه و میگه ببخشید آبجی منم میگم ببخشیدمتو  بغلم میگیرم😘😘 خدایا ممنون کن که این ویروس کرونا رو شکست بدیم البته کرونا هم به جز  بدی خوبی هم داره مثلا: کرونا باعث  شد که قدر داشته هایمان را بدانیم  ولی فقط ما  میتوانیم برای شکست  دادن کرونا بهداشت رو رعایت کنیم و توی خونه بمونیم😔 من ...
13 خرداد 1399

من میرم پیش دبستانی

الینای مامان امسال میری پیش دبستانی .امسال هم به خاطر اینکه تو مهد پارسالت راحت بودی اونجا میری .امیدوارم یه روز بیای اینجا و خبر قبولیتو تو رشته پزشکی اعلام کنی خیلی دوست دارم این همیشه یادت باشه  که هرچقدر توقعت از زندگی بیشتر باشه و ارزوهات بزرگ موفق تر میشی همیشه به چیزهای بزرگ فکر کن تا بهشون دست پیدا کنی سعی کن به ارزوهات برسی وگرنه مجبوری یه روز هرچی که داری و دوست داشته باشی قوربونت مامان سمیرا
13 مهر 1395

عکسهای چهار و نیم تا پنج سالگی نفسم

  الینای گلم کلاس زیمناستیک تابستان 94     صبح اولین روز مهد مهر 94         الینا کوچولوی من در مهد کودک     تولد مهسا خاله مرداد94     تولد دختر خاله هستی آذر 94   الینا کوچولو و یه تولد الکی     نوروز95     نوروز 95 موقع رفتن به خونه زیبا خاله (اهر)           پایان نامه ارشد بابایی     که اونو به من و تو نازنینش تقدیم کرده ...
16 مرداد 1395

مادر نوشت

الینای من نفسم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم ولی خیلی برای  وبلاگت دلم تنگ شده بود بالاخره مدرسه تموم شد  منم شدم یه مامان خانه دار بیکار آخرین روزهایی که مهد میرفتی واقعا از زود بیدارشدن خسته شده بودی و همش میگفتی مامان کی مدرسه تموم میشه تو ومن خانه دار بشیم منم میخندیدمو میگفتم خانه دار !من و تو !میگفتی آره دیگه تو نری مدرسه و منم نرم مهد ماشالا این روزا دیگه بزرگ شدنتو حس میکنم عین خودم احساساتی. امسال خدارو شکر سال خوبی برای ما بود پارسال چهاردهم خونه رو کوبیدیم و شش ماهه با یاری خدا و تلاش بابات ساختیمش و الان سالگرد کوبیدن خونمونه امسال تو رفتی مهد و من کلا آرامشم بیشتر از سالهای دیگه بود درست امسال هجم کاریم تقریبا دو براب...
16 خرداد 1395

اسباب کشی به خونه جدیدمون

الینای نازم بالاخره بیست و نه آذر ما اسباب کشی کردیم خونه جدید خودمون خداروشکر بعد شش ماه خونمون آماده شد وتونستیم اسباب کشی کنیم .عروسکم خونمون خیلی خوشگل شده و تو خیلی دوسش داری ومدام میگی مامان خیلی خوب شد بابایی خونه رو کوبید و دوباره ساخت ایشالا همه مستاجرا صاحب خونه بشن وهمه شاد باشن ...
7 فروردين 1395

اولین کوتاهی مو توسط آرایشگر

عروسکم قبلا چند بار موهاتو خودم برات کوتاه کرده بودم تا اینکه رفتی مهدو دیگه نتونستم هر روز ساعت شش صبح موهاتودرست کنم  دیدم اذیت میشی و موهات خیلی بلند شده  به خاطر همین بردمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردم الحق که خیلی ناز شدی البته اینجا چون تازه کوتاه شده زیاد خوب دیده نمیشه ولی آوردمت خونه وبعد حمام عالی شد ...
11 بهمن 1394